امروز وقتی داشتم به نرگس های کاشته شده ی الهه آب می دادم براش دعا می کردم. که تو دل خودش نرگس خوشبو کاشته بشه. زیر دوش حموم برای عاطفه دعا کردم. چون میدونم میخواد مامان بشه و هنوز نشده. من همه ی استرس های دنیارو میفهمم. من ترس هارو می شناسم. رسول با خاطره عکس میزاره و من میرم به اون روزگار که ازش حالا خیلی دور شدم. رسول تو عکس میخنده و خاطره خیلی وقته که یک دختر بی قید و آزاده. همونطوری که می خواست. تو دلم هنوز با رسول دوستم. هنوز بهم نزدیکه. هنوز اگه بخواد بیاد و دوستیرو از سر بگیره من با سر میدووم. نمیاد. مثل همیشه. هیچوقت برای من کسی نیومد.
رسول و سحر، بهترین دوست دوره ی کارشناسیم. که هزارساله ندارمشون و ازم خوششون نمیاد. براشون وجود ندارم و اونا برای من وجود دارن. حتما که اون دوست نیست!
دیشب رسول برام یک عکس فرستاد. یه دختری که چادر صورتی خال خالی سرشه کنار یک . خیلی تعجب کردم. اخه رسول اصلا بامن حرف نمیزنه. پیام نمیده. اگرم من سالی بهش پیام بدم، جوابش به یه جمله هم نمیرسه. ولی دیشب رسول به یاد من افتاد. دیشب اون بعد هزارسال به یاد من افتاد. من مرده ترین زنده تو زهن همه ی آدمایی که دوسشون دارم هستن.
دیگه سخت نمیگذره. راستش نمیزارم که بگذره. همش یکجوری تلاش می کنم که خوب بسازم همه چیو. فقط این وسط برای یار چاقالوم خیلی گردن کلفتم. همش براش سخنرانی می کنم و خیلی وقتها هم زور می گم.
اما میدونی، من همیشه بهترین تصویر آدما تو ذهنم می مونه. مثلا آیدین همیشه نجیب و مهربون. بااینکه نجیب نبود! یا رسول همیشه مهربون. بود؟ نبود! سست عنصر و دهن بین و بوقتش بیرحم. سحر و فاطمه و آیناز هم.
من همیشه اون آدمیم که میمونم و رفتن بقیه رو تماشا می کنن.
دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ من فقط محمدرضا رو ترک کردم! اخه اون از همون اولش غم بود.
رو ,رسول ,اون ,دوست ,تو ,خیلی ,اون دوست ,دوست نیست ,حتما که ,که اون ,رو نمیخواد
درباره این سایت