حقوق اندک معلمیم روی هم جمع شده و حالا داره چیز چشمگیری ازش در میاد. چقدر خوشحال شدم. خدایا شکرت. پی ماجرا رو که گرفتم متوجه شدم من خیلی این مدت تشکر می کردم. کاش که همیشه این کاررو بکنم. کاش کاش
قدیمی ها بیراه نگفتن که شکر نعمت نعمتت افزون کند.
فردا می رم که تو یکی از بانک های قرض الحسنه حساب پس انداز باز کنم تا بتونم کار خوبی کرده باشم و هم اینکه اگه خدا بخواد سر یک سال یا کمتر یک وام کم بهره قرض الحسنه بگیرم، یا که نه با همین پول سپرده یک ماشین بهتر بخرم. اتفاقات زیادی افتادن که باید تعریف کنم. دیروز کلی گریه کردم. هنوز هم به فاطمه فکر می کنم و کلی دلتنگش می شم. دو روز پی تولدش بود و این دومین سالیه که ما تولدهامونو به هم تبریک نمی گیم. درواقع هیچ چیزی رو به هم تبریک نمی گیم.
یک اپارتمانی نزدیکی های خونه ی مامان و بابا داره ساخته می شه که اگه خدا بخواد قراره اتفاقای خوبی اونجا بیوفته.
پر حرف هستم اما بدون دسته بندی حرف می زنم. پراکنده و آشفته.
من اد امسال بیمه شدم و این هم از اتفاقات خوب دیگه ی 97 بوده. دوستای جدیدی پیدا کردم که بهم یاددادن مقتصد تر به زندگی نگاه کنم و همه ی حواسم جمع مخارجم باشه. از زمانیکه مخارجم رو می نویسم و پولهایی که سیو می کنم رو، احساس خیلی بهتری دارم. حالا به دنیا امیدوارتر از قبل هستم. احساس می کنم که تلاشهام بی جواب نیستن. غصه ها می رن. شاید اونقدر دیر که دیگه ناامید بشیم. دیگه چیزی نمی مونه. نفسی در نمیاد. خدا می رسه. بابا میگه شما همه چیز دارین، قدر داشته هاتون رو بدونین. من قدرشون رو می دونم. میگم خدایا، من از امشب قول می دم که بهت توکل کنم. چشامو ببندم و برم جلو و همه چیو بسپرم به خودت. اما هی می ترسم. هی می ترسم و هی های های گریه می کنم.
هم ,کنم ,رو ,یک ,حرف ,های ,می کنم ,کنم و ,تبریک نمی ,نمی گیم ,هی می
درباره این سایت